از زبون الکس :
= نه بابا ، لطف میکنی الان پروازت رو کنسل میکنی و در خانه هستید خانم و همچنین موضوع من و ادرین هم امروز داریم ، وسایل خودمون رو درست میکنیم که برای این ۲ هفنه در خانه هستیم .
× من کار دارم ، من دانشگاه دارم ، و الان هم خیلی دیرم شد ، خداحافظ .
اول با خودم گفتم که ببینم چیکار میکنه ولی دیدم واقعا داره میره ، اخه چرا مسئولیت این با منه اوففف ، به حرفم رو که با زبون خوش گوش نمیداد و داشت میرفتم اومد چمدونش رو بلند کنه بازوش رو از پشت گرفتم و گفتم
= ببین تا همین جا هم خیلی رو عصابم خورده از دستت عین ادم به خرفم گوش کن ، حالا هم عین بچهی ادم برو بمون توی خونه ، دانشگاه هم به صورت انلاین هست، مادرت صحبت کرده که این ۲ هفته انلاین بخونی ، فهمیدی ؟ توی دلم ناراحت بودم که اینجوری باهاش حرف زدم .
× چسب ( اگر یکی بهت یه چیز گفت و منتظر از تو جواب شما هست که بگید چشم بهش بگید چسب من خودم گفتم ، انقدر حال میده 😁) امر دیگهای نداری ، برای بار اخر بهت میگم اقا من میرم و به حرف تو هم گوش نمیدم .
= ادم نیستی که ، باید بهت کلا زور گفت دختره احمق
× خودم رو بیشتر بهش نزدیک کردم و گفتم : تو هیچ غلطی نمیتونی بکنی
= انقدر بهم نزدیک بود راحت برای اولین بار چشمش رو برام درشت کرده بود ، چشماش عجیب ترین چشمیبود که دیدم چون فکر میکردم مثل تمومه دخترا چشاش قهوهای هست اما خیلی رنگ خیلی خاصی بود ، چون خیلی قشنگ بود ، ۵ ثانیه دقیقا توی چشمام نگاه کرد و رفت ، اییی دختره انگار زبان نفهمه ، اینفده دیگه اعصابش رو نداشتم
= دختره بی شعور ، مچ دستش رو گرفتم خیلی محکم
× ولم کن ، ول کن
= در اتاق توی طبقه سوم رو باز کردم و اریانا رو پرت کردم توش ، و سریع کلید اتاق رو برداشتم و در رو روش قفل کردم ، با انجام این کار قلبم درد گرفت اما خرف ادم حالیش نمیشه .
× در و باز باز کن الکس ، بازش کن ،و محکم کوبیدم به در اتاق
= نمیشه خانم ، با زبون خوش بهت میگم نمیفهمی، حقت هست
× الکس باز کن ، بازش کن
= بعد رفتم پایین و صدای اریانا داخل کل خونه میپیچید ، بعد شروع کرد به گریه
از زبون آریانا :
الکس در رو برام باز نکرد ، خیلی حالم بد بود و شروع کردم با صدای بلند گریه کردن و یهویی وسط گریه خوابم برد و دیگه هیچی نفهمیدم .
= دیدم که دیگه صدای اریانا نمیاد ، نکنه دختره یه چیزش شد ، سریع رفتم سمت اتاق ، در رو باز کردم و دیدم که خوابید . فقط سمتش رفتم و پتو رو روش کشیدم . اومدم پایین یاد نالههای اریانا میوفتادم ناراحت میشدم ، که یهو زنگ خونه خورد .
از زبون ادرین :
دیدم ساعت ۹ صبح هست ، رفم داخل اتاق مری دیدم هنوز خوبه ، رفتم سمتش
با نوک دماغش بازی کردم :
# پاشو پرنسس کوچولو
€ ادرین توروخدا ول کن بزار یک روز بخوابیم
# پاشو تنبل خانم و گرنه بد میشه برات
€ اوفففففففففففف ادری خوابم میاد ، پتو رو روی سرم گذاشتم .
# پس که اینطور ؟
€ از زیر پتو بله دیدم ادرین پتو رو زد کنار و روم خیمه زد
رفتم سمت مرینت ، و روش خیمه زدم ، یه جوری نگام میکرد تا خواستم یک کاری بکنیم دیدم گوشیم زنگ خورد ، یک فحش دادم و رفتم دیدم ناشناس بود
از زبون میرنت :
ادرین معلوم بود چیزهای خوبی نشنیده بود و چون رفت پایین داخل حیاط نمیشنیدم که چی گفت ، عصبانی بود که اومد داخل و گفت :
# بون هیچ تاخیری برو اماده شد و میریم پیش اریانا
€ باشه
# من پایین منتظرم .
ادرین خیلی اخمو بود ، معلوم بود یه چیز شد ، من یک هودی خال خالی صورتی سیاه پوشیدم و با یک شلوار شیاه ، موهام رو هم ساده روی شونههام بود . رفتم پایین دیدم ادرین من رو دید .
# امادهای ؟
€ اره ، امادم
# پس بریم .
دست هم رو گرفتیم و رفتیم . رسیدیم زنگ رو زدیم و الکس در رو باز کرد
€ سلام
= سلام مرینت ، خوبی ؟
از قیافه ادرین فهمید که اتفاقهای قشنگی در راه نیست .
= سلام ادرین
# سلام ، بیا یه کار مهم دارم
= باشه بریم .
اونها توی یه اتاق رفتن و من رفتم پیش اریانا و دیدم که توی اتاقش نبود توی سالن هم نبود رفتم طبقه بالا رو دیدم که دیدم در اتاقی باز بود توش اریانا خواب بود .رفتم سمتش
€ اریانا ، بیدار شو تنبل
به من نگاه کرد و نصفه نیمه باز شد و الان دیگه بیدار بود
× ساعت چنده مرینت ؟
€ ساعت ۱۱:۴۵ هست ، چیشده توی این اتاقی ؟
× اون عوضی پایین هست ؟
€ کی ؟ الکس ؟
× اره ، خوده کثافتش رو میگم .
€ بده اریانا به خاطر دعواهای بچه گونه نباید اینها رو بگی . اریانا همه چیز رو توضیح داد . داشتم با دهن باز بهش نگاه میکردم . رفتیم پایین اون دو تا هم اومدن بیرون که چشم اریانا به الکس افتاد ، اخ خدا ، بدبخت شدیم .
# سلام اریانا چیزی شده ؟
× دیگه چی میخواست بشه ؟ها ؟
# مگه باز دعوا کردید ؟ای خدا
× میخوای دعوا این دفعه رو اون بگه یا من
= اریانا میدونی فقط قد و هیکل یک دختر ۲۴ ساله رو داری ولی از لحاظ عقلی ۲ ساله ای
× من اگه ۲ ساله هستم ، تو هنوز عقلت به این دنیا نیومده .
= ببین خیلی از امروز صبح داری روی مخ من راه میری ؟
× میرم ، دوست دارم که برم
= برات بس نبود امروزها ؟ اتاق رو میگم
× عزیز مگه ما خجالت میکشیم بگو همه ماجرا امروز رو بگو
= باشه ، حتما . الکس کل ماجرا رو گفت و همزمان اریانا و الکس گفتن : حق با کی بود
€ ااااممممممم ، با الکس بود
× چیییییی ؟
# راست میگه مرینت ، حق با الکس هست .
× واقعا که گ حق با اینه که ، یهویی وسط حرف اریانا گوشی زنگ خورد
× ناشناس هست !
# ادرین سریع گوشیش رو گرفت گفت شماره رو بخون
اریانا خوند ولی شبیه شماره ادرین نبود ولی اریانا جواب داد :
× الو ؟
☆ سلام خانم اگراست ، بهتر بگم اریانا
× اسمم رو به صورت چندش اوری گفت : بله خودم هستم ، شما ؟
☆ من رو نمیشناسی واقعا که برات متاسفم
× از دهنم بلند در رفت ادرین اصلا از فیلیکس خوشش نمیومد : تویی فیلیکس
☆ اره عزیزم
از نگاه ادرین معلوم بود داشت ، میمیرد از عصبانیت ، گوشی رو از دست اریانا گرفت
# هیچ کدوم ، فهمیدی ، هیچکدوم
☆ اقا پسر تند نرو ، فهمیدی ، کدومشون بهتر هست ؟
# نکنه انتظار داری اریانا رو بهت تقدیم کنم ؟ها ؟؟
☆ نمیدونم ، به نظرت مرینت بهتره یا اریانا ؟ البته مرینت راحت تره ولی اراینا خاص تر هست ، بله با اریانا موفقم .
# انقدر زیر گوش من ویز ویز نکن ، هیچکدوم عمرا ، از خواهرم هم فاصله بگیر
☆ میدونی که خیلی سخته و اون یه دختره خیلی جذابه ، همون طور که میدونی من تونستم یک مدت زیاد باهاش داخل رابطه بودم و تو و اون خانوادت من و اریانا رو جدا کردی ، من و اون عاشق هم بودیم ،( عاشق رو حالتی گفت که ادرین عصبی بشه)همون طور که میدونی اریانا به قیافه سخته ولی با من که خیلی راحته .
# بخدا میکشمت ، یهوی صداش در اسمانها رفت و گفت : بخدا نگاه نمیکنم کدوم خری هستی ، یک قدم نزدیک اریانا بشو ، من بهت نشون میدم چند چند هست ، خا ؟
☆ امممممم ، من فقط منتظر یک فرصتم که اون رو ببینم
# نمیتونی ، دیگه نمیتونه بره بیرون ، فهمیدی تو خونه هم با دوست پسرش هست ، بیا تا بهت نشون بدیم .
اریانا و الکس به هم با تعجب نگاه کردن و اریانا گفت : این کجا ، فیلیکس کجا ، ایششششش
ادرین با خشم نگاش کرد و اریانا پشت چشم نازک کرد
☆ ادرین تو خودت میدونی اریانا دختر نافرمانی هست و نمیتونه طبق قانونها عمل کنه و اون عاشق منه ، فهمیدی ، ما هر دو عاشق و شیدا همیم ( از عمد اینها رو میگه که اون اعصباش خورد بشه و با یک حالتی میگفت )
# یکبار دیگه بهش زنگ بزن ، تو بزن ، ببین چی میشه . بعدش قطع کرد . رو به اریانا کرد و گفت :
# این اشغال شمارت رو از کجا اورد ؟ها ؟
× اولا من نمیدونم ، دوما لطفا درست صحبت کن ، حق نداری باهاش اینجوری صحبت کنی .
# حرف اون عوضی رو نزن، از این به بعد هر جا و هر کاری میکنی باید به الکس اطلاع بدی ؟ فهمیدی ؟
× برو گمشو ادرین ، من این کار رو نمیکنم ، من حتی نمیخوام که اسمش به نام دوست پسر من باشه ، من این کار رو نمیکنم .
# تو غلط میکنی ، من بهت یه چیز بگم به عنوان بزرگتر باید بگی چشم .
× من اون ادمینیستم که تو میخوای و من برای خودم تصمیم میگرم ، فهمیدی ؟ نه تو نه هیچ کس نمیتونه بگه چیکار کنم ، مگه تو دوست دختر داشتی ما حرفی زدی مگه تو هرغلطی کردی . که یهو محکم زد تو دهن اریانا . که چشما پر از اشک شد و داد زد گفت : از زندگی من گمشو بیرون ، نمیخوامت ، گمشو برادر نمیخوام ،
# بهتر منم از شر داشتن خواهری که همه جا باعث رفتن ابروم هست ، راحت میشم ، تو هم از زندگیم گمشو بیرون .
× میرم ، مطمن باش یه روز به دست و پام میوفتی اقای آگراست
# حاضرم برم سگ فیلیکس بشم ، اما همچین کاری کاری رو نکنم .
از زبون اریانا :
باگفتن جملش قلبم شکست و به اشکام بیشتر شدن و گفتم :
× از این به بعد برای من ادرین اگراست مرده و هر غلطی که بخوام هم میکنم .
# تو دیگه مهم نیست و اریانا اگراست هم برای من مرده ، بری هر غلطی کنی من دیگه بهت کاری ندارم .
رفتم داخل اتاقم و در رو محکم بستم ، فقط گریه کردم که به خاطر یک پسر من رو فروخت که چی قبلا دوستش داشتم ، خودشش تا الان صد تا غلط اضافه کرده و من هیچی نگفتم ، حالا که به من رسید اینجوری شد . از گریه زیاد دیگه ضربان قلبم بالا رفته بود و چشمام تار میدید و یهو سرم گیج رفت و افتادم رو زمین .
_______________________________________________________________________
براتون ادامه رو میزارم
خیلی دوستون دارم
هر چقدر دوست دارید نظر بدید
بای عزیزان
بازدید : 1006
جمعه 22 آبان 1399 زمان : 0:38